سایناساینا، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 12 روز سن داره

پستــــــــــــــه کوچــــــــــــــــولو

1روز متفاوت

امروزم مثل بقیه روزا بووووووود اما تا ساعت٤:٢٣عصر که ناگهان زلزله شد!!!!! خدای من چقدر ترسناک بود ٥ریشتر در عمق ٥کیلومتری.. ما خونه بابابزرگ (بابایی)بودیم من تازه ساینا رو خواب کرده بودم و وایستاده بودم و داشتم با عمه هانیه صحبت میکردم که دیدیم لوستر لوستر داره تکون میخوره عمه هانیه جیغ زد شیرین ساینا رو بردار و فرار کن که منم تو ١ حرکت ساینا و پتوشو برداشتم و بدون کفش و حجاب اسلامی پریدم در خونه عمه هانیه ام اومد ماشین بابایی تو گاراژ به شکلی عجیب تکون میخورد و شاید نزدیک ٣٠ثانیه ای ای زلزله ی مهیب طول کشید خدا خودش بهما رحم کنه..آخه منو یاد زلزله بم انداخت آخه اونم دقیقا همینجوری طولانی بود فقط شدید تر بود.. الانم وسایل ض...
13 آذر 1391

5ماه گذشت

عشق مامانی ساینا کوچولوی من ٥ماهش تموم شد.تو این ٥ماه چه اتفاقا که نیوفتاد ولی بیشترش خوب بود.الان شما بعد از ٥ماه خیلی عوض شدی و خیلی کارا انجام میدی.دیگه واقعا بزرگ شدی. از همین الان معلومه خیلی درک وفهمت بالاست. الهی فدات شم عشقم عزیز دلم با تو روزای من ر نگ و بوی دیگه ای داره که قابل وصف نیست..تموم هستی من زندگی من تویی جوجه کوچولوی مامان.. عزیز دلم الهی ٥٠ سالگیتم ببینم   مامانی بینهااااااااااااااااااااااااایت دوستت داره ...
12 آذر 1391

تازه ترین های ساینا

نفس مامان قربونت برم این روزا تورو بیشتربا خودمون بیرون میبریم اما با کلی آساق پاساق.. 1عامه لباس تنت میکنم و بیرونم محکم بغلت میکنم تا گرم شی این لباسا رو مامانبزرگ مامانی(عزیز) برات بافته البته خیلی زیادن در همه رنگ و همه طرح..دستش درد نکنه الهی همیشه سایش بالا سرمون باشه اینا رو هم منو بابایی براخت از دبی خریدیم       الهی فدات شم ایشالله همشون رو به سلامتی بپوشی البته جوجوی ماخیلی از لباس گرم و کلاه بدش میاد اما چاره ای نیس باید عادت کنه... ساینا کوچولو تازگی هر چی که به دستش بیاد رو میکنه دهنش و بعد چند دقیقه یهو عصبی میشه جیغ میزنه برا همین کمتر جرات میکنم اسباب بازیات رو بدم دستت بازی کنی ...
12 آذر 1391

ساینا به باغ شازده میرود

جوجه ی کوچولوی مامانی برا اولین بار به باغ شازده رفت اینقدر دختر خوبی بود که حد نداشت اصلا غر نزد فقط به اطراف نگاه کرد ولذت برد مخصوصا فواره ها اینم جوجه با مامان و باباش تو باغ اینجام جوجه با مامانش و عمه هانیه اش تو باغ ما قبلا هر هفته میرفتیم باغ،خیلی قشنگه اما سرد،به همین دلیل با شما کمتر به اینجا میریم.. مامانی حسابی حواسش به جوجه هست تا دیگه سرما نخوره الهی فدای چشات شم 1دنیا دوست دارم ...
11 آذر 1391

تاسوعا و عاشورا

سلام جوجوی مامانی عزیز دلم مامان خیلی سرش شلوغه..آخه تا پایان ترم چیزی نمونده! به همین دلیل خیلی کم به وبلاگت سرمیزنم اما سعی میکنم برات همه چی رو بنویسم هفته ی قبل عموحمیدوبا خانومشون از یاسوج اومدن پیشمونکلی بیرون رفتیموخوش گذروندیم اما تو روبا خودمون جایی نبردیم آخه هوا واقعاسرد بود توهم که از کلاه و لباس گرم متنفری بعد از اون تو هفته ی اخیر ما تاسوعا و عاشاشورای حسینی رو پشت سر گذاشتیم و به دلیل سردی هوا و بارش بارون ما فقط ظهر عاشورا شمارو باخودمون بیرون بردیم که کلی لذت بردی و بعد از نیم ساعت با صدای تبل و ... خواب رفتی!!!!!اینم عکسی که با آقا شیر انداختی! ساینا کوچولو با مامان وبابا در جوپار مراسم عاشورای حسینی  ...
9 آذر 1391

ساینا

سلام عشق مامانی زندگیم.. الهی قربون دلبریات برم مادری!تازگی خیلی شیطون شدی و کارای جدید انجام میدی. مثلا 26/8برای اولین بار 60پات رو کردی دهنت!!!!!!!!!! 8/27برا اولین بار کامل غلت زدی و برگشتی رو صورتت!!!!!!!!!! تازگی زبون رد میاری و گاهی لبات رو میاری جلو ومیگی بووووووووووووووووووووووو!!! بعضی وقتا که خوابت نمیاد و میخوام به زور خوابت کنم روپوشت رو میکشی رو صورتت و چند دقیقه ای 1بار واشکی از زیرش منو نگاه میکنی، گاهی ام وقتی از گریه ات عصبانی میشم یهو بهم میخندی!!! خلاصه اینکه به نظر منو بابایی 1روزه بزرگ شدی.. خیلی بزرگ، کاملابه اسمت عکس العمل نشون میدی. الهی قربونت برم دخمل باهوش من..خیلی زود از هر چیزی خسته میشی و آدمای جدی...
3 آذر 1391

بازم مریض شدی!

نفسم شما بازم دقیقا روزی که کسری کوچولو میرفت سوئد مریض شدی فکر کنم از کسری گرفتی نا الان که تقریبا ٢هفته میگذره هنوز کامل خوب نشدی!آبریزی بینی سرفه تب و.... خلاصه گوشت عفونت کرد و آنتی بیوتیک مصرف کردی خدارو شکر الان رو به بهبودی. الهی تا آخر هفته کامل خوب شی که ١شنبه هفته آینده باید واکسن ٤ماهگیت رو بزنم دیگه مریض نباشی و رو هم نشه.. گلم مامانی عاشقته ...
15 آبان 1391

سیسمونی!!

سلام عشقم دخمل نازم قربونت برم نفسم..مامانی اینقدر وقت کم میاره که حتی فرصت نکرده از تمام سیسمونیت عکس بندازه آخه ترم آخردانشگام ،از تمام ترما سخت تره و وقتگیر تر امروز تصمیم گرفتم که فعلا همین چند تا عکسی که هست رو بزارم تا بعد که کاملش میکنم الهی به سلامتی از همشون استفاده کنی و لذتش رو ببری این عروسک رو خاله فاطمه برات خریده فعلا عکس اینارو داشتم بعدا سر فرصت بقیه رو برات میزارم عروسکم امیدوارم خوشت اومده باشه عمرم اینارو من و بابایی و مامان بزرگی و بابابزرگی (مامانی) با نهایت عشق و علاقه ای که به تو داشتیم و داریمو خواهیم داشت برات خریدیم خداکن...
9 آبان 1391

کسرا رفت!

کسرا جون (پسر عموی کوچولوی ساینا)٢٣مهر برای همیشه از ایران رفت عمو حامد حدود ١ماه قبلش برای تحصیل(دکترا مکانیک) رفت سوئد و بعد سودابه جون و کسرا رفتن..اما احتمالا دیگه برنمیگردن اما قراره عید بیان و بهمون سر بزنن.. الهی هر جا هستن شاد و موفق باشن. دلمون براشون تنگ میشه   ...
23 مهر 1391

چیکار کنم؟

ساینا کوچولوی مامان 6روزِ که شکمش کار نکرده!!!!!!!!!! نمیدونم چیکارش کنم دکترشم که میگه طبیعیه!! طفلی بچم اینقدر زور میزنه و گریه میکنه الهی بمیرم برات مادری خداکنه زود خوب شی عشقم   ...
19 مهر 1391