1روز متفاوت
امروزم مثل بقیه روزا بووووووود اما تا ساعت٤:٢٣عصر که ناگهان زلزله شد!!!!! خدای من چقدر ترسناک بود ٥ریشتر در عمق ٥کیلومتری.. ما خونه بابابزرگ (بابایی)بودیم من تازه ساینا رو خواب کرده بودم و وایستاده بودم و داشتم با عمه هانیه صحبت میکردم که دیدیم لوستر لوستر داره تکون میخوره عمه هانیه جیغ زد شیرین ساینا رو بردار و فرار کن که منم تو ١ حرکت ساینا و پتوشو برداشتم و بدون کفش و حجاب اسلامی پریدم در خونه عمه هانیه ام اومد ماشین بابایی تو گاراژ به شکلی عجیب تکون میخورد و شاید نزدیک ٣٠ثانیه ای ای زلزله ی مهیب طول کشید خدا خودش بهما رحم کنه..آخه منو یاد زلزله بم انداخت آخه اونم دقیقا همینجوری طولانی بود فقط شدید تر بود.. الانم وسایل ض...